قسمت2
قسمت2

کیفمو برداشتم و رفتیم سمت سلف.روی صندلی های یک میزی نشستیم.تا نشستیم دیدم استادِ عصا قورت داده میز روبروییمون نشسته زیرلبی گفتم_وععع این اینجا چیکار میکنه دیگه؟؟

امیلی_مارتا چیزی گفتی؟؟؟؟؟؟؟

من_آره.یه جوری که ضایع نباشه برگرد پشت سرتو نگاه کن

یه ضرب سرشو برگردوند اونور 

من_اسکل گفتم یه جوری که معلوم نباشه 

امیلی_ولمون کن تو هم.چیز عجیبی بود مثلا؟؟؟

من_آره دیگه این اینجا چیکار میکنه؟؟؟؟؟؟

امیلی_ی کم اون مغز نخودی تو به کار بنداز اومده یه چیزی بخوره

با خنده گفتم_حواسم نبود. ب این استاده آلرژی دارم 

امیلی_مارتا ما الان اینجا چ غلطی میکنیم؟؟؟؟؟چیزی نگرفتیم که!

زدم تو سرم وپاشدم رفتم به طبع خودم شیر کاکائو و کاپ کیک گرفتم و اوردم و خوردیم و رفتیم.با پاشدن من ساندگرِن هم پاشد و از دوستش خداحافظی کرد.امیلی منو

رسوند ب خونم و خودشم رفت


کریستوفر

تا خونه دختره تعقیبشون کردم و آدرس خونشو یاد گرفتم.به سمت ویلای بیرون شهرمون رفتم تا آدرسو به بابام بدم.حدودنیم ساعت بعدش اونجا بودم.بوقی زدم تا نگهبان درو

باز کنه.رفتم ماشینو پارک کردم و از سنگ ریزه ها رد شدم.درو باز کردم.روی مبل نشستم و دنیرا رو صدا کردم_دنیرا دنیرا

دنیرا_بله آقا؟؟

من_بابام هنوز اینجاس؟؟؟؟

دنیرا_بله آقا صداشون کنم ؟

من_آره

دنیرا رفت و چند لحظه بعد بابام اومد_خب کریس چیکار کردی با ماموریتِت؟؟قیافشو نگا

من_این گریمه منو یکم بزرگتر نشون میده .گیر اوردم آدرسشو.خیابون(....)کوچه ی (....)پلاک12 یه در قرمز مشکی

بابا_آفرین پسرم

درحالی که سمت در خروجی میرفتم گفتم_ولی بابا اسرارتون رو برای انجام این کار نمیدونم شما با دم و دستگاهی که دارین خیلی زود میتونستین آدرسشو پیدا کنین

بابا_تا دو ماه دیگه همه چیزو میفهمی

از بابا خداحافظی کردم ب سمت خونه تکی خودم اونور باغ راه افتادم....


برچسب ها: مارتا ,
[ جمعه 16 بهمن 1394 ] [ 15:19 ] [ marta ] [ بازدید : 187 ] [ نظرات () ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
dokhmali 16:11 - 1394/11/16/5
خوف بید
اورین همینجوری پیش برووو


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







LastPosts
قسمت2 (1394/11/16 )
قسمت1 (1394/11/11 )
سیلامینگا (1394/11/11 )