کیفمو برداشتم و رفتیم سمت سلف.روی صندلی های یک میزی نشستیم.تا نشستیم دیدم استادِ عصا قورت داده میز روبروییمون نشسته زیرلبی گفتم_وععع این اینجا چیکار میکنه دیگه؟؟
امیلی_مارتا چیزی گفتی؟؟؟؟؟؟؟
من_آره.یه جوری که ضایع نباشه برگرد پشت سرتو نگاه کن
یه ضرب سرشو برگردوند اونور
من_اسکل گفتم یه جوری که معلوم نباشه
امیلی_ولمون کن تو هم.چیز عجیبی بود مثلا؟؟؟
من_آره دیگه این اینجا چیکار میکنه؟؟؟؟؟؟
امیلی_ی کم اون مغز نخودی تو به کار بنداز اومده یه چیزی بخوره
با خنده گفتم_حواسم نبود. ب این استاده آلرژی دارم
امیلی_مارتا ما الان اینجا چ غلطی میکنیم؟؟؟؟؟چیزی نگرفتیم که!
زدم تو سرم وپاشدم رفتم به طبع خودم شیر کاکائو و کاپ کیک گرفتم و اوردم و خوردیم و رفتیم.با پاشدن من ساندگرِن هم پاشد و از دوستش خداحافظی کرد.امیلی منو
رسوند ب خونم و خودشم رفت
کریستوفر
تا خونه دختره تعقیبشون کردم و آدرس خونشو یاد گرفتم.به سمت ویلای بیرون شهرمون رفتم تا آدرسو به بابام بدم.حدودنیم ساعت بعدش اونجا بودم.بوقی زدم تا نگهبان درو
باز کنه.رفتم ماشینو پارک کردم و از سنگ ریزه ها رد شدم.درو باز کردم.روی مبل نشستم و دنیرا رو صدا کردم_دنیرا دنیرا
دنیرا_بله آقا؟؟
من_بابام هنوز اینجاس؟؟؟؟
دنیرا_بله آقا صداشون کنم ؟
من_آره
دنیرا رفت و چند لحظه بعد بابام اومد_خب کریس چیکار کردی با ماموریتِت؟؟قیافشو نگا
من_این گریمه منو یکم بزرگتر نشون میده .گیر اوردم آدرسشو.خیابون(....)کوچه ی (....)پلاک12 یه در قرمز مشکی
بابا_آفرین پسرم
درحالی که سمت در خروجی میرفتم گفتم_ولی بابا اسرارتون رو برای انجام این کار نمیدونم شما با دم و دستگاهی که دارین خیلی زود میتونستین آدرسشو پیدا کنین
بابا_تا دو ماه دیگه همه چیزو میفهمی
از بابا خداحافظی کردم ب سمت خونه تکی خودم اونور باغ راه افتادم....
اورین همینجوری پیش برووو